سلام عزیزان
همیشه سلام هام گرم و پر شور بود اما الان سلامم سنگین شده...
فدای مهر و محبت تک تک تون برم...
حال خوبی نداشتم و نمیخواستم با حال داغون بیام...
ولی اومدم.
من رو ببخشید برای تلخیهام...
خدایا بارها درمونده و گمگشته و حیرون اومدم پیشت...هیچ وقت دست خالی برنگشتم
بغلم کردی کثیفیهامو از وجودم تکوندی مثل یه نوزاد که توی بغل مادرش آروم میگیره آرومم کردی بهم نور دادی و توی دلم نور و آرامش پاشیدی...حالم رو دگرگون کردی...خدایا؟
هفته پیش هومن رو بردم حموم. از اول تا آخر بغلم بود...از صدای شیر آب و از اون محیط غریب و نا آشنا ترسید. تمام مدت داشت بی وقفه و هراسون جیغ میزد نفس کم آورده بود. اما توی دستهای من بود. اون لحظه فقط من میدونستم که حواسم بهش هست. هومن متوجه نبود...
بعد از حموم آوردمش خشکش کردم پوشکش کردم لباس تنش کردم و هنوز داشت گریه میکرد. بغلش کردم شیرش دادم و آروم شد.
الان من هومنم و تو اون مادری که میدونی اتفاق بدی نمیفته برام...اما من از محیط وحشت کرده م
از چیزهای غریب و ناآشنا ترسیدم و گرمی دستهایی که من رو نگه داشته اند رو فراموش کردم. وجودم سرده و دلم میخواد این هیاهو بگذره و تو بغلم کنی گرمم کنی و قطره قطره آرامش و نور بهم بدی تا سیر بشم و آروم بگیرم
...